موقعی که حادثه اتفاق افتاد، او با سرعت بیش از یکصد کیلومتر در ساعت، در بزرگراه درحال رانندگی بود. چیزی در کنار جاده توجهش را جلب کرد، همین که رو را برگرداند که پشت سرش را نگاه کند، دیگر دیر شده بود؛ فقط یک ثانیه وقت داشت که کاری بکند. یک کامیون "ماک" که در جلوی او حرکت میکرد، بهطور ناگهانی، ترمز کرد، و او بیدرنگ برای نجات جان خود، موتورسیکلت را خواباند و روی زمین شروع به لغزیدن کرد. لغزیدنی که تمامشدنی نبود. با حرکتی آهسته و فجیع، به زیر کامیون لغزید. در پوش باک موتورسیکلت کنده شد و آنچه نباید بشود، شد. بنزین بیرون ریخت و آتش گرفت. وقتی چشمش را باز کرد، روی تخت بیمارستان بود. احساس درد و سوزش میکرد. نه قادر به حرکت بود و نه جرأت داشت نفس بکشد. سهچهارم بدنش بهطرز وحشتناکی، دچار سوختگی از نوع درجه سوم شده بود. با وجود این، دِل به مرگ نداد. تلاش کرد که به زندگی برگردد و در شغل خویش پیشرفت کند، و هماکنون یکی از ثروتمندترین و موفقترین افراد در امریکاست!
در زندگی هر زن و مردی، زمانی فرا میرسد که به تلاش فوقالعادهای نیاز است. زمانی که هر دری را زده و نتیجه نگرفتهایم. زمانی که زندگی، ظالمانه، بهنظر میرسد. زمانی که هرچه ایمان، ارزش، محبت، گذشت و پشتکار داشتهایم صرف کردهایم و حتی از حد خود فراتر رفتهایم. بعضی از مردم چنین شرایطی را فرصتی میدانند تا تواناییهای خود را بهتر عرضه کنند و خود را محک بزنند. بعضیها هم اجازه میدهند که این تجربیات تلخ، آنها را نابود سازد. هرگز فکر کردهاید که چرا افراد مختلف، در برابر دشواریهای زندگی، عکسالعملهای گوناگونی از خود بروز میدهند؟ در سمینار "فروشندگان حرفهای بیمه" که اخیراً در تهران برگزار شد، سخنرانی دعوت شده بود بهنام "هین واگنر" از آفریقای جنوبی! او بهطور مادرزاد، نابینا بود. جالب است بدانید، او درحال حاضر، قهرمان کریکت جهانی، رکورد دار سرعت در رانندگی با بیش از 340 کیلومتر در ساعت، رکورد دار سقوط آزاد با چتر، و بسیاری عناوین دیگر است. و جالبتر اینکه از او بهعنوان "بمب انگیزه" در سمینارها یاد میشود. او آخرین جملهی خود را در پایان سخنرانیاش چنین خطاب نمود: "من اگر در زندگی به موفقیت نرسم، این بهانه را دارم که نابینا هستم؛ اما شما اگر موفق نشوید چه بهانهای دارید؟!". من خودم بیشتر مواقع به این اندیشیدهام که چه انگیزهای باعث میشود تا افراد به شکل معینی رفتار کنند. تا آنجایی که یادم میآید همیشه دلم میخواسته است کشف کنم که چه عاملی موجب شده است تا زنان و مردان معینی بهکلی با مردم نظیر خود، متفاوت باشند؟ به چه علت بعضیها به رهبری ملّتی یا به موفقیت بزرگی میرسند؟ چگونه است که بسیاری مردم علیرغم هرگونه بدبختی که به سرشان میآید زندگی را به شادمانی میگذرانند، درحالیکه بعضی دیگر که بهنظر میرسد همه نوع امکاناتی در اختیار دارند، زندگی را با نا امیدی، خشم، و افسردگی، میگذرانند؟
اجازه دهید تا داستان زندگی دو مرد متفاوت را برایتان تعریف کنم:
اولی، همانی است که در ابتدا ماجرای تصادف وحشتناکش با موتورسیکلت را برایتان تعریف کردم. نام او "دابلیو میچل" است و یکی از شادترین، قویترین و موفقترین افراد در امریکاست. زنده و سلامت است و در کلورادو زندگی میکند. از زمان تصادف بسیار بدی که با موتورسیکلت داشت تا بهحال، بیشتر از اغلب مردم، در زندگی، خوش گذرانده است. با بعضی از منتفذترین افراد آمریکا رابطهی دوستانه دارد. هماکنون یک تاجر میلیونر در امریکاست و علیرغم سوختگیهای مضحک در صورتش، سعی کرده به عضویت کنگره آمریکا درآید. شعار تبلیغاتیاش این بود: «به من رأی دهید تا فقط یک آدم خوشقیافه دیگر به کنگره اضافه نشود». وی امروزه روابط صمیمانهای با یکی از زنان سرشناس آمریکا دارد و مشغول فعالیت انتخاباتی برای بخشداری کلورادو است.
نفر دوم، کسی است که بهعنوان یکی از سرشناسترین کمدینهای امریکا، شادی بسیاری را به مردم، هدیه کرده است. نام وی "جان بلوشی" است. وی یکی از محبوبترین هنرپیشههای کمدی زمان ما و از چهرههای موفق افسانهای در دهه 1970 بود. بلوشی میتوانست زندگی افراد بیشماری را از شادی لبریز سازد، اما خود، از شادمانی بهرهای نداشت. هنگامی که در سن 33 سالگی درگذشت و پزشکقانونی علت مرگ وی را "مسمومیت شدید ناشی از مصرف کوکائین و هروئین" اعلام کرد هیچیک از کسانی که او را میشناختند تعجبی نکردند. مردی که همهچیز داشت، بهشکل علاجناپذیری به مواد مخدر معتاد بود، صورتی پُف کرده داشت و بیش از سنّ خود، پیر و شکسته مینمود. بهظاهر همه چیز داشت اما در باطن، سالها بود که از همهچیز خالی شده بود.
از این مثالها بسیار است؛ داستان "پیت سترودویک" را شنیدهاید؟ این شخص در هنگام تولد، دست و پا نداشت. اما بهعنوان دونده استقامت، تاکنون بیش از 40 هزار کیلومتر دویده است. به داستان شگفتانگیز "هلن کلر" فکر کنید. "کندی لایتنر" بنیانگذار "انجمن مادران مخالف با مستی درحال رانندگی" را درنظر آورید. برای این خانم حادثه دلخراشی روی داد. راننده مستی، دخترش را زیر گرفت و پس از آن، سازمانی را بهوجود آورد که تاکنون جان صدها و بلکه هزاران تن را نجات داده است. از سوی دیگر، افرادی از قبیل "مریلین مونرو" و یا "ارنست همینگوی" را درنظر بگیرید که به اوج شهرت و موفقیت رسیدند، و آنگاه خود را نابود کردند.
اکنون از شما میپرسم بین دارا و ندار چه فرقی است؟ بین توانا و ناتوان چه تفاوتی است؟ و بین آنها که کاری میکنند و آنها که نمیکنند چه اختلافی وجود دارد؟ چرا بعضی افراد بر بدبختیهای وحشتناک و غیرقابل تصور، فائق میآیند و به پیروزی و سعادت، میرسند؛ درحالیکه برخی دیگر، با داشتن همهنوع امکانات، زندگیشان به فاجعه ختم میشود؟ چرا بعضی افراد از حوادث و تجربیات زندگی، سود میبرند و برخی دیگر، همان تجربیات را علیه خود بهکار میگیرند؟ بین "دابلیو میچل" و "جان بلوشی" چه فرقی است؟ این چگونه تفاوتی است که در کیفیت زندگی، ایجاد تفاوت میکند؟
این پرسش آزارنده، در تمام زندگی فکر مرا به خود مشغول داشته است. درحالیکه به سالهای عمرم اضافه میشد، کسانی را میدیدم که گنجهای گوناگونی ازقبیل مقامات اجتماعی، روابط بینظیر با دیگران و سلامتی و نیروی جسمانی فوقالعاده در اختیار دارند. با خود فکر میکردم چه علتی موجب شده است که زندگی این افراد با زندگی من و دوستانم اینهمه متفاوت باشد. اگر دراینباره فکر کنیم میبینیم که این تفاوت ناشی از افکار و اعمال خود ما است. وقتی همهی کوششهای ما با شکست روبهرو میشود چه میکنیم؟ مشکلات افراد موفق، کمتر از افراد شکستخورده نیست.
تنها یک دسته از مردم هستند که هیچ مشکلی ندارند: آنها که در گورستان خوابیدهاند.
تفاوت موفقیت و شکست، در اتفاقاتی که میافتد نیست، بلکه تفسیر ما از این اتفاقات و عکسالعمل ما در برابر حوادث است که این تفاوت را ایجاد میکند.
هنگامی که "دابلیو میچل" اطلاع پیدا کرد که سهچهارم بدنش دچار سوختگی درجه سوم شده است میتوانست این اطلاع را به اشکال مختلفی برای خود تفسیر کند. این حادثه میتوانست بهمعنای نشانهای از مرگ و یا دلیلی برای غمواندوه ابدی باشد، و یا هر معنای دلخواه دیگری داشته باشد. اما او دائماً به خود میگفت که در پس این حادثه، تقدیری نهفته بوده است و این جهان، روزی به جبران این واقعه، به او قدرتی خواهد بخشید که به هدفهای بزرگی برسد و در محیط پیرامون خود، اثرات مثبتی بگذارد. درنتیجه این تلقین بهنفس، به باورها و ارزشهائی دست یافت که حتی پس از آنکه نیمی از بدنش فلج شد، نه فقط دچار اندوه و ناکامی نگردید، بلکه از دیگران نیز پیش افتاد. "پیت سترودویک" بدون داشتن دستوپا چگونه توانست با موفقیت در مشکلترین مسابقات دو ماراتن شرکت کند؟ تنها از طریق تلقین به نفس، او تمام احساسات ناشی از درد، خستگی و محدودیت حرکات خود را طوری برای خود معنی کرد که سرانجام از او یک دونده ساخت. به یاد گفته "هنری دیوید تورو" که:
«هرگز چیزی عوض نمیشود؛ این ماییم که تغییر میکنیم».
آنچه همیشه کنجکاوی مرا تحریک میکرد این بود که بدانم دیگران دقیقاً از چه راهی به نتیجه میرسند. مدتها پیش، متوجه شدم کسانی که در زندگی به نتایج فوقالعاده میرسند کارهای خاصی را انجام میدهند تا به نتیجه دلخواه دست یابند. متوجه این نکته نیز بودم که دانستن اینکه "دالیو میچل" و "پیت استرودویک" از طریق تلقین بهنفس، به نتایج دلخواه رسیدهاند، کافی نیست. باید دقیقاً دانست که چگونه این کار را کردهاند. معتقد بودم که اگر دقیقاً راهی را که آنها رفتهاند بروم، به همان نتایج خواهم رسید. اعتقاد داشتم که هرچه بکاریم، همان را درو میکنیم. بهعبارتی دیگر، اگر کسی باشد که بتواند حتی در شومترین لحظات حیات، آرامش خود را حفظ کند و فقط به موفقشدن فکر کند، من میتوانم نحوهی تفکر او را کشف کنم و بفهمم که او به زندگی چگونه مینگرد و تحت چنین شرایطی چگونه جسم و روح خود را بهکار میگیرد و میتوانم حتی بیش از او درهنگام حوادث، متانت و عظمت روح خود را حفظ کنم. اگر زن و مردی ازدواج موفقی داشتهاند و پس از 25 سال هنوز عمیقانه به یکدیگر عشق میورزند من هم میتوانم دریابم که آنها چه قدمهایی برداشتهاند و چه باورهایی داشتهاند که به آن نتیجه، منتهی شده است و میتوانم همان قدمها را بردارم و همان باورها را در خودم ایجاد کنم تا در روابط خود به همان نتایج برسم. در زندگی من، زمانی رسید که وزنم خیلی زیاد شد. به فکرم رسید افراد نمونهای را که لاغر و خوشاندام هستند سرمشق خود قرار دهد؛ ببینم آنها چه میخورند، چگونه فکر میکنند و به چه چیزهایی اعتقاد دارند و بالآخره هم توانستم از این راه به نتیجه برسم. بدین ترتیب بود که در حدود 15 کیلوگرم، وزن اضافی خود را کم کردم. در زمینهی امور مالی و روابط فردی نیز از همین شیوه، پیروی کردم. یعنی سرمشقهایی از کسانی که به تعالی و پیروزی فردی رسیدهاند درنظر گرفتم و از روش آنان پیروی کردم؛ و در هنگامی که خود در جستجوی تعالی و پیروزی بودم تمام راههایی را که مقدور بود، مورد مطالعه قرار دادم.
سپس به علم تازهای برخوردم که به "برنامهریزی عصبی-کلامی" (Neuro - Linguistic Programming) معروف است و بهاختصار "N.L.P" نامیده میشود. موضوع این علم آن است که چگونه، کلام چه بهصورت شفاهی و چه غیرشفاهی، در سیستم عصبی ما تأثیر میگذارد. توانایی انجام هرکاری در زندگی، بستگی به توانایی ما در کنترل سیستم عصبی دارد. کسانی که میتوانند بهنتایج درخشان دست یابند، این کار را از طریق برقراری ارتباطات خاصی با سیستم عصبی خود به انجام میرسانند.
برنامهریزی عصبی-کلامی یا N.L.P به مطالعهی نحوهی ارتباط مردم با خود میپردازد. ارتباطی که موجب نیرومندی انسان شده و شیوههای رفتاری متعددی را در اختیار فرد قرار میدهد. عنوان "برنامهریزی عصبی-کلامی" گرچه کاملاً رسا و گویاست اما حقیقتی در آن نهفته است که ممکن است برای شما تازگی داشته باشد؛ این علم در گذشته فقط به پزشکان متخصص و عدهی کمی از مدیران اجرایی شرکتهای بزرگ، تدریس میشد. اولینبار که با این علم آشنا شدم بلافاصله دریافتم که این علم با کلیهی تجربیات و آگاهیهای قبلی من، کاملاً مغایر است! من شاهد بودم که یک متخصص N.L.P خانمی را که بهمدت 3 سال از نوعی بیماری "فوبیا" (ترسهای روانی مانند ترس از تاریکی یا ارتفاع) در عذاب بود، ظرف 45 دقیقه، معالجه کرد!! من شیفتهی این علم شدم و تصمیم گرفتم آن را کاملاً یاد بگیرم. (ضمناً اغلب اوقات، اینگونه معالجات، بیش از 5 تا 10 دقیقه، وقت نمیگیرد!). این علم، چهارچوبی علمی برای هدایت ذهن در اختیار ما میگذارد و به ما میآموزد که روحیات و رفتارهای خود و یا دیگران را آنطور که خودمان میخواهیم، به مسیر صحیح (یا حتی غلط!)، هدایت کنیم. بهطور خلاصه، این علم به ما میآموزد که چگونه مغز و ذهن خود را اداره کنیم تا به بهترین وجه، به نتایج دلخواه خود برسیم.
N.L.P درست همان چیزی بود که به دنبالش بودم. این علم کلیدی برای کشف این معما به من داد که چرا بعضی افراد همیشه به نتایج عالی میرسند. مثلاً کسی که هر روز بدون استثناء، موفق به فروش حداقل 3 بیمهنامه میشد، قطعاً به نتایج مطلوبی دست یافته است. سؤال بعدی این است که چگونه این افراد نتیجهی دلخواه را بهدست میآورند. از آنجا که رسیدن به هرگونه نتیجه، مستلزم برداشتن قدمهایی است، باید دید که مشخصاً چه اقدامات فکری یا جسمی، فروشی سریع و راحت را بهصورت یک فرآیند روانی-بدنی موجب شده است. یکی از اصول علم N.L.P میگوید که همهی ما دارای سلسله اعصاب مشابهی هستیم. بنابراین در جهان هرکس قادر باشد هرکاری را انجام دهد شما نیز میتوانید، مشروط براینکه مغز و اعصاب خود را دقیقاً مانند او برنامهریزی و اداره کنید. این عملیات، یعنی جریان کشف دقیق و مشخص راههایی که دیگران میروند تا به نتیجه برسند، در اصطلاح، "مدلسازی" نامیده میشود.
باز این نکته را تکرار میکنم که هرکاری، برای هرکس، در هر جای جهان، مقدور باشد، برای شما نیز امکانپذیر است. البته مسأله این نیست که شما دقیقاً به هر نتیجهای که دیگران رسیدهاند، برسید، بلکه مسأله، شیوهی کار است، یعنی اینکه دیگری چگونه به مقصود رسیده است. اگر کسی روش فروش بیمهنامه ثالث را بسیار خوب میداند، شما میتوانید شیوهی کار او را ظرف 4 یا 5 روز، یاد بگیرید و به همان نتایج برسید. (این شیوه را در مقالات بعدی خواهید آموخت). و اگر کسی هست که فقط از طریق فروش بیمهنامهی عمر، ثروتهای میلیونی یا حتی میلیاردی برای خود جمع کرده، شما نیز میتوانید. کافی است دیگران را سرمشق خود قرار دهید و ببینید آنها چگونه سیستم عصبی خود را هدایت میکنند. بدیهی است بعضی کارها مشکلتر و پیچیدهتر است و لذا ممکن است مدلسازی و تقلید آن کارها به زمان بیشتری نیاز داشته باشد. بههرحال، اگر بهقدر کافی، شور و علاقه داشته باشید و از پشتوانه اعتقادی که درهنگام تطبیق و تغییر، به کمک شما بیاید برخوردار باشید، واقعاً میتوانید هرکاری را که انسان دیگری انجام میدهد مدلسازی کنید. در بسیاری موارد ممکن است کسی سالها عمر خود را به آزمایش و خطا بگذراند تا راه مشخصی را برای استفاده از ذهن و جسم خود پیدا کند که به نتیجه معینی منتهی شود. اما شما میتوانید میانبر بزنید و راهی را که سالها صرف تکمیل آن شده تقلید نمایید و ظرف چند دقیقه، چند ماه و یا لااقل در مدتی بسیار کمتر از آنچه آن فرد صرف کرده است به نتیجه مشابه برسید. بهطور مثال، شخصی مانند "دکتر مهدی فخارزاده" به یقین، عمر خود را صرف راههای فروش و سریعتر و بهتر بیمهنامههای عمر نموده است. شما با مدلسازی چنین فردی، قطعاً به همان نتایجی که او به آنها دست یافته، دست خواهید یافت! کافی است بفهمید که او چه کار کرده و شما نیز همان کارها را مدلسازی و تکرار کنید.
پایهگذاران اولیهی علم N.L.P "جان گریندر" و "ریچارد بندلر" هستند. گریندر از زبانشناسان برجستهی جهان است. بندلر ریاضیدان است و در شیوهی درمانی "گشتالت" و در زمینهی کامپیوتر نیز یک متخصص تمام عیار است. این دو تن تصمیم گرفتند که دانش و استعداد خود را برای انجام یک مقصود روی هم بریزند و آن مقصود این بود که رفتار موفقترین افراد را در هر زمینهای مدلسازی نمایند. آنها به دنبال کسانی میگشتند که در یک چیز، بیشترین کارآیی را داشته باشند، چیزی که بهنظر آنان بیش از همه، مورد نیاز انسانهاست و آن، توانایی ایجاد تغییر بود. آنها در جستجوی بازرگانان موفق، پزشکان برجسته و سایر افراد ممتاز بودند تا چکیدهی درسها و تجربیاتی را که این افراد طی سالها آزمون و خطا یاد گرفته بودند، دریابند.
شهرت "بندلر" و گریندر" بیشتر بهخاطر چند الگوی مؤثر تغییرات رفتاری است که چند مورد آن، ذکر میشود: یکی مدلسازی مربوط به دکتر "میلتون اریکسون" از بزرگترین متخصصان رواندرمانی از طریق هیپنوتیزم در طول تاریخ بشری، است. دیگر مدلسازی مربوط به "ویرجینیا ساتیر" متخصص بینظیر مسائل خانوادگی، و یکی هم مدلسازی مربوط به "گرگوری بیتسون" انسانشناس بود. بهعنوان نمونه این دو نفر کشف کردند که چگونه "ساتیر" برای روابط خانوادگی، راهحلهایی مییافت که متخصصان دیگر، از آن عاجز بودند. آنها قدمهایی را که این خانم برای رسیدن به نتیجهی موردنظر برمیداشت، کشف کردند و این الگوها را به شاگردان خود تعلیم دادند و این شاگردان توانستند با بهکارگیری آن الگوها به نتایج کیفی مشابهی دست یابند، هرچند که سالها تجربه درمانی آن خانم را نداشتند. آنها همان بذر را کاشتند و همان محصول را درو کردند! "بندلر" و "گریندر" الگوهای اساسی را از مدلسازی این سه مورد بهدست آوردند و سپس خود، به خلق و ایجاد الگوهای دیگر پرداختند و این مطالب را هم به شاگردان خود تدریس نمودند. این الگوها همان است که "برنامهریزی عصبی-کلامی" یا بهطور خلاصه "N.L.P" نامیده میشود.
کاری که این دو نابغه کردند تنها ارائه چند الگوی نیرومند و مؤثر برای ایجاد تغییر نیست. کار مهم این دو، ارائه روشی منظم و علمی است که بهکمک آن، هرنوع تعالی و موفقیت انسانی را در مدتی کوتاه، تقلید نماییم.
این دو نفر توفیقی افسانهای بهدست آوردند. اما بههرحال با وجود ابزارهایی که در دسترس ما گذاشتند، بسیاری از مردم، تنها به یادگرفتن الگوهای تغییر رفتار و احساس، اکتفا کردند و هرگز توانایی نداشتند که این الگوها را بهنحوی مؤثر و مناسب بهکار گیرند. بار دیگر میگویم که:
داشتن آگاهی، بهتنهایی مؤثر نیست؛ آنچه ما را به هدف میرساند، عمل است.
دربارهی برنامهریزی عصبی کلامی، کتابهای زیادی مطالعه کردم. لیکن باکمال تعجب دیدم که در زمینهی مدلسازی، چیزی در آنها نوشته نشده و یا بسیار اندک است. از نظر من، مدلسازی راه رسیدن به هرگونه تعالی و موفقیت است. یعنی اگر کسی در جهان به هدفی رسیده است که مطلوب من است، من نیز میتوانم به همان هدف برسم. بهشرط اینکه حاضر باشم بهای آن را بهصورت وقت و تلاش بپردازم. اگر شما هم بخواهید موفق شوید تنها کافی است راهی برای مدلسازی آنان که قبلاً توفیق داشتهاند پیدا کنید. یعنی کشف کنید که آنها چه قدمهایی برداشتهاند و خصوصاً از مغز و بدن خود، چگونه استفاده کردهاند تا بهنتیجهای که مورد نظر شما هم هست، رسیدهاند. اگر میخواهید بیمهگر بهتری باشید، ثروتمندتر شوید، پدر یا مادر بهتری باشید، ورزشکار بهتری باشید و یا تاجر موفقی باشید، کافی است سرمشقی برای تعالی و موفقیت، پیدا کنید.
کسانی که جهان را به حرکت و لرزه درمیآورند، مدلسازهای حرفهای هستند. آنان دارای این هنر هستند که با پیروی از تجربیات دیگران، و نهتنها تجربیات شخصی، در حدّ توان خود، هرچیزی را فرا بگیرند. آنان میدانند چگونه در موهبتی که به هیچکس بقدر کافی داده نشده است، یعنی وقت، صرفهجویی کنند. درواقع اگر به لیست کتب پرفروش دقت کنید، متوجه میشوید که اغلب آنها که در بالای لیست قرار دارند مدلهایی را برای انجام بهتر و مؤثرتر کارها ارائه کردهاند. آخرین کتاب "پیتر دراکر" با عنوان «نوآوری و آغازگری» کارهای خاصی را که فرد باید انجام دهد تا مبتکر و آغازگر شود به اختصار شرح داده است. وی روشن میسازد که نوآوری و ابتکار، دارای مراحلی خاص و کاملاً ارادی و اختیاری است. آغازگری و گشودن راههای تازه، نیاز به نیرویی اسرارآمیز و جادویی ندارد. ابتکار، ارثی نیست؛ بلکه نظمی است که میتوان آن را یاد گرفت. شاید نام "کنت بلانچارد" و "اسپنسر جانسون" برای شما آشنا باشد. این دو بهخاطر مهارتی که در مدلسازی دارند بهعنوان پایهگذاران شیوههای نوین مدیریت، شناخته شدهاند. کتاب "مدیر یک دقیقهای" کتابی است که این دو نفر به اتفاق یکدیگر آن را به رشتهی تحریر درآوردهاند. کتابی دربارهی ارتباطات و شیوههای ساده و مؤثر مدیریت روابط انسانی. این کتاب براساس مدلسازی بعضی از بهترین مدیران جهان نوشته شده است. کتاب "در جستجوی کامیابی" نوشتهی "توماس جی پیترز" و "رابرت-اچ-واترمن" نیز قطعاً کتابی است که بر مبنای مدلسازی شرکتهای موفق، نوشته شده است. کتاب "پلی بهسوی ابدیت" نوشتهی "ریچارد باخ" نظریهی دیگری را مطرح میسازد و مدلی تازه برای نگرش به روابط، ارائه میدهد. کتب نمونه، فراوانند. در همین سری مقالات "از بیمهگری تا توانگری" نیز مدلهای فراوانی دربارهی چگونگی ادارهی ذهن و بدن، و نحوهی ارتباط با دیگران مطرح میشوند، بهطوریکه منجر به نتایج درخشان برای هر بیمهگری میگردد. بههرحال هدف ما این است که نهتنها مدلهای ارائهشده در این مقالات را فرا بگیرید، بلکه از این حد فراتر رفته، خودتان نیز مدلهایی را بهوجود آورید.
میتوان الگوهایی را به فرد آموزش داد و تغییرات رفتاری لازم را ایجاد نمود. اما آنچه میخواهیم در این سری مقالات به شما بیاموزیم، نوعی فرآیند، چهارچوب، یا نظم خاص است که بهکمک آن میتوانید موفقیت و کامیابی را در هر کجا که یافتید، تقلید و تکرار کنید. در این سری مقالات، مهمترین شیوههای برنامهریزی عصبی-کلامی را به شما خواهیم آموخت، اما قصدمان فقط این نیست که متخصص N.L.P بشوید، بلکه میخواهیم مدلساری را فرا بگیرید. مایلیم تا شما کامیابی و تعالی و موفقیت را به چنگ آورید و از آنِ خود کنید. میخواهیم همیشه از بهترین شیوههای انجام کار، استفاده کنید. و لذا شما به هیچیک از سیستمها و الگوها وابسته نخواهید بود، بلکه مدام در جستجوی راههای تازه و مؤثری خواهید بود که نتایج مطلوب را برای شما تأمین نماید.
برای مدلسازی موفقیت و کامیابی، باید همچون یک کارآگاه یا محقق، عمل کنید. یعنی بهدست آوردن یک سرنخ یا ردپا و پیگیری آن تا جایی که به موفقیت و کامیابی واقعی منتهی شود.
یکی از جنبههای اساسی اغلب یادگیریها آن است که کار را برمبنای موفقیتهای دیگران قرار دهیم. در دنیای تکنولوژی و صنعت، هر پیشرفتی در زمینههای مهندسی و یا طراحی کامپیوتر، طبعاً براساس کشفیات و دستاوردهای قبلی است. در جهان بازرگانی نیز شرکتهایی که به تجربیات گذشته، بیاعتنا و از آخرین اطلاعات مربوط به حرفهی خود بیاطلاع باشند، محکوم به فنا هستند.
اما رفتار انسانی، از زمینههای معدودی است که هنوز براساس نظریهها و اطلاعات کهنه، میچرخد. بسیاری از ما، هنوز برای اطلاع از چگونگی کار مغز و نحوهی رفتار، از مدل قرن نوزدهم استفاده میکنیم. ما روی یک پدیده، برچسب "افسردگی" میچسبانیم و نتیجه، این میشود که افسرده شویم! درواقع،بعضی از اصطلاحات، خود، موجب بروز آن پدیده میشوند. در این مقالات، شیوههایی را به شما خواهیم آموخت که همیشه در دسترس هستند؛ شیوههایی که میتوانند برای ایجاد هرنوع کیفیت مطلوب در زندگی بهکار روند.
"بندلر" و گریندر" دریافتند که برای رسیدن به کامیابی و موفقیت و درکل هرگونه توفیق انسانی، باید سه عنصر اساسی را همانندسازی کرد. درواقع سه نوع حرکت فکری یا جسمی وجود دارند که دقیقاً تعیینکننده نوع دستاوردهای ما هستند. آنها را بهصورت سه درب، تجسم کنید که به سالن میهمانی باشکوهی باز میشوند.
اولین درب، سیستم عقاید (Belief System) شخص است. آنچه انسان، باور دارد و آنچه که عملی و ممکن، یا غیرممکن تصور میکند، تا حدود زیادی تعیینکننده کارهایی است که میتواند یا نمیتواند انجام دهد. یک ضربالمثل قدیمی میگوید: «اگر معتقد باشید که میتوانید کاری را انجام دهید، یا برعکس عقیده داشته باشید که نمیتوانید آن کار را به انجام رسانید، در هر دو صورت، درست فکر کردهاید!». این سخن، تا حدّ بسیار زیادی درست است؛ زیرا اگر معتقد باشید که توانایی انجام کاری را ندارید، بهطور مداوم به سیستم عصبی خود، پیامهایی را ارسال میکنید که توانایی شما را برای رسیدن به هدف، محدود یا نابود میسازد. از سوی دیگر اگر بهطور مداوم به سیستم عصبی خود، پیامهای مناسبی دائر بر اینکه قدرت انجام کاری را دارید بدهید آنگاه آنها به مغز شما فرمان میدهند که نتیجهی دلخواه را بهدست آورید و سپس مغز، راه را باز و امکانات لازم را فراهم میسازد! بنابراین اگر سیستم عقاید یک فروشنده فوقستاره بیمه را مدلسازی کنید، اولین قدم را برداشتهاید تا مانند او عمل کنید و درنتیجه به همان هدف برسید. راجع به نظام عقیدتی، در مقالات آینده صحبت خواهیم کرد.
دومین درب، قالب فکری (Mental Syntax) انسان است. قالب فکری، شیوهی سازماندادن به افکار و اندیشههاست. قالب فکری، شبیه یک شماره رمز است. یک شماره تلفن ممکن است از هفت رقم ترکیب شده باشد. ولی تا این هفت رقم را بهترتیب نگیرید، رابطهی شما با طرف مقابل، برقرار نمیشود. دسترسی به بخشی از مغز و سیستم عصبی که میتواند به نحو مؤثری شما را در رسیدن به نتایج مطلوب، یاری دهد نیز دارای همین وضعیت است. در زمینهی ارتباطات نیز وضع بههمین منوال است. بعضی از مردم نمیتوانند بهخوبی با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و منظور یکدیگر را بفهمند، زیرا هر فرد از شماره رمز خاصی استفاده میکند و دارای قالب فکری متفاوتی است. اگر این شمارهها را کشف کنید از درب دوم گذشته و بهسوی مدلسازی و کپیکردن بهترین دستاوردها و مزایای دیگران پیش خواهید رفت. (در مقالات آتی، در رابطه با "قالبهای فکری" بحث خواهیم نمود).
سومین درب، اعمال جسمانی (Physiology) است. جسم و روح، کاملاً به یکدیگر وابستهاند. طرز تنفس، ژستها، تغییرات قیافه، طرز نگهداشتن بدن، و همچنین طبیعت و چگونگی حرکات، تعیینکنندهی روحیهی شما و روحیهی شما تعیینکنندهی کیفیت و کمیت رفتارهایی است که میتواند از شما سر بزند. (در مقالات آتی، در رابطه با "اعمال جسمانی" بیشتر بحث خواهیم نمود).
درعمل، ما همیشه درحال مدلسازی هستیم. یک کودک، چگونه سخنگفتن را میآموزد؟ یک ورزشکار جوان، چگونه از ورزشکار مسنتر درس میگیرد؟ یک بازرگان جاهطلب، چگونه مصمم میشود که شرکت خود را سازماندهی کند؟ یا یک بیمهگر جوان، چگونه تصمیم میگیرد که تبدیل به پرافتخارترین فروشنده بیمههای عمر در ایران شود؟ یک مثال ساده از مدلسازی در جهان تجارت و بازرگانی میآوریم: در این جهان، یکی از راههایی که بسیاری افراد، پول کلانی بهدست میآورند راهی است که ما آن را دنبالهروی مینامیم. خیلیها برای موفقیت در زمینه تجارت و بازرگانی، جستجو میکنند تا ببینند چه کسی در یک زمینه تجاری، کسبوکارش رونق گرفته؛ آنگاه همان کار را در یک جای دیگر راه میاندازند. بنابراین یکی از راههای موفقیت این است که یک سیستم موفق را پیدا کنید و سپس، مشابهسازی نمائید و چون اطلاعات مربوط به سیستم اولی را در اختیار دارید، چهبسا که کار را بهتر انجام دهید. کسانی که این کار را میکنند موفقیتشان ضمانتشده است.
بزرگترین مدلسازان دنیا، ژاپنیها هستند! راز معجزهی خیرهکنندهی اقتصاد ژاپن، در چیست؟ ابتکار درخشان؟ گاهی چنین است؛ بههرحال اگر تاریخچه صنعت را در 20 سال گذشته، مطالعه کنید میبینید که تعداد بسیار کمی از محصولات جدید پراهمیت و یا پیشرفتهای فنی، از ژاپن آغاز شدهاند! ژاپنیها بهراحتی فکرهای نو یا محصولات تازه را که در جاهای دیگر ساخته میشود، از انواع اتومبیل گرفته تا اجسام نیمههادی، میگیرند آن را بهطور بسیار دقیق، مدلسازی میکنند سپس اجزای خوب آن را نگه داشته و بقیه را با اجزای بهتر، جایگزین میکنند. بدینصورت، نمونهی ژاپنی آن محصول، بسیار با کیفیتتر از اصل امریکایی یا اروپایی آن است!
مردی است بهنام "عدنان محمد خاشوقی" (Adnan Mohammad Khashoggi)، که در دههی 80 میلادی، خیلیها او را ثروتمندترین مرد جهان میدانستند؛ او چطور به این ثروت رسید؟ خیلی ساده. او "راکفلر"ها، "مورگان"ها و ثروتمندان همطراز آنها را مدلسازی کرد. اول تا توانست، هرچه راجعبه آنها نوشته بودند خواند، عقاید آنها را مطالعه نمود و سپس شیوههای آنان را سرمشق خود قرار داد. چگونه "دابلیو میچل" توانست نهتنها بقای خود را حفظ کند، بلکه از شرایط خردکنندهای که تحملش برای هر انسانی دشوار است، خود را به قلهی موفقیت برساند؟! هنگامی که در بیمارستان بود. دوستان وی داستان زندگی بعضی از کسانی که موانع زندگی را از سر راه برداشتهاند برای او تعریف کردند. بنابراین او سرمشقی از کارهای انجامشدنی در دست داشت و این سرمشق، قویتر از حوادث منفی بود که از سر گذرانده بود.
فرق آدمهای موفق و ناموفق در آنچه دارند، نیست؛ بلکه در این است که باتوجه به امکانات و تجربیات خود، چه میبینند و چه میکنند.
مجموعه و ترکیبی از این نمونهها و سرمشقها که اصطلاحاً آن را "بهترین شیوهی انجام کارها" مینامیم، درواقع هستهی اصلی این سری مقالات را تشکیل میدهند. لیکن میخواهیم مطلبی را در همین جا روشن کنیم؛ هدف ما این نیست که تنها سرمشقها و الگوهایی را که در این سری مقالات شرح میدهیم فرا گیرید، بلکه لازم است که شما خود، طرحها، برنامهها و هدفهایی برای خودتان، ایجاد نمایید. به هیچ دستهکلیدی اعتماد نکنید بلکه کلیدسازی را فرا بگیرید. "جان گریندر" (یکی از متولیان علم N.L.P) میگوید: «هرگز عقیدهای را 100 درصد باور نکنید، درغیر اینصورت، روزی موردی پیش خواهد آمد که با آن عقیده، جور نباشد!». برنامهریزی عصبی-کلامی وسیلهای نیرومند است، اما فقط وسیله است. وسیلهای که میتوانید بهکمک آن برای خود، برداشت، هدف، و بینش ایجاد کنید. برنامههایی که دیگران تنظیم کنند، همیشه بهکار شما نخواهد آمد.
مسلماً، مدلسازی، چیز تازهای نیست. مدلسازی یعنی بررسی راههای رفتهی دیگران. تمام مخترعین بزرگ، کشفیات دیگران را مدلسازی کردهاند تا به چیزی تازه دست یافتهاند. اما مشکل اینجاست که که بسیاری از ما، سرمشقهای خود را حسابنشده و با بیتوجهی انتخاب میکنیم. بهطور تصادفی، تکهپارههایی را از این و آن میگیریم و بعد میبینیم جزء مهمی را فراموش کردهایم. میبینیم بخشی از مدل ما، خوب و بخش دیگرش، بد است. میخواهیم کسی را که قابل احترام میدانیم مدلسازی کنیم. بعد درمییابیم که واقعاً نمیدانیم چگونه کارهایی را که او میکند به انجام رسانیم.
آمادگی داشتن و استفادهکردن از فرصتها، مجموعاً چیزی را بهوجود میآورند که آن را خوشبختی مینامیم.
از این مقالات دنبالهدار، بهعنوان راهنما استفاده کنید تا مدلسازی خود را با آگاهی و دقت بیشتری انجام دهید، و درک بهتری از کارهایی که همیشه میکردهاید، پیدا نمایید. منابع، اهداف و برنامهها در اطراف ما، فراوانند. مهم این است که همچون یک مدلساز، شروع به تفکر کنیم. دائماً مترصد الگوها و انواعی از کارها باشید که نتایج درخشان به بار میآورند. اگر کسی توانست کار درخشانی انجام دهد، بلافاصله باید این سؤال به ذهن شما بیاید که: «چگونه به این نتیجه رسیده؟». امیدواریم همیشه بهدنبال کامیابی و موفقیت باشید و به هرچه مینگرید، جادو و معجزهای را در آن جستجو کنید و بفهمید که چگونه بوجود آمده است و درنتیجه، هروقت که اراده کنید بتوانید به نتایج مشابهی دست یابید.
موفق باشید...
منبع: www.BimehMarketing.com
نظرات شما عزیزان: